پشت بر يار گمان ابرو ما نتوان کرد

شاعر : خواجوي کرماني

خويشتن را هدف تير بلا نتوان کردپشت بر يار گمان ابرو ما نتوان کرد
حذر از ضربت شمشير قضا نتوان کردکشته‌ي تيغ ملامت برضا نتوان شد
ترک آن ترک ختائي بخطا نتوان کردگر چه از ما بخطا روي بپيچيد و برفت
نسبت سرو خرامان بگيا نتوان کردقامتش را به صنوبر نتوان خواندن از آنک
مرغ را از گل صد برگ جدا نتوان کردباغبان گومکن افغان که بهنگام بهار
گوش بر زمزمه‌ي پرده‌سرا نتوان کردگر نخواهي که رود دانش و هوش تو برود
زانکه با او بجفا ترک وفا نتوان کردگر به خنجر زندم روي نتابم ز درش
صيد را اين همه در قيد رها نتوان کردگو بشمشير بکش يا ز کمندش برهان
زانکه درحضرت شه ياد گدا نتوان کردنام خواجو برآن خسرو خوبان که برد